(شادی حقیقی)
تو اي چنگی چه دلتنگی بزن آهنگی بيا بگذر از اين رنج و از اين دلتنگی
اگر خواهی که دل، تهی از غم کنی دلی خرم کنی، شور و شری بر پا کن
روی گردان از شب مهتابی مگر مدهوشی مگر در خوابی
شب مهتابی فکر می و مينا کن سبويی بشکن و هنگامه ای بر پا کن
چرا جام محبت را بشکستی نمي خواهی زسر گيری سرمستی
پس ِ زانو چو غمخواران بنشستی به دنيای فراموشی دلبستی
بر خيز شوری در دلها کن اي همرازم، خوش آوازم
با ياد تو، در پروازم با ساز تو در هر زمان دمسازم

سیدجواد سانچارکی مورخ ۱۲.۰۹.۱۳۸۷ ساعت ۸:۲۸ شب
واقعا به ندرت انسان های پیدا می شوند که زندگی را درک کنند و از آن لذت ببرند و اکثریت به آسانی تسلیم مشکلات و رنج های زندگی می شود و زمانیکه متوجه می شود همه فرصت ها برای زندگی از دست رفته و دیگه هم یک لحظه آن زمان ها که برای به دست آوردن پول و مقام صرف نموده و حالا همه آنها را گذاشته و باید برود دیگر به دست نخواهد آمد و از این تعداد انسان های هم هستند که خود درک می کنند اما قدرت بیان ندارند و یا فرصت آنرا، اما از این تعداد محدودی هم هستند که غوغا می کنند، در عالم خود شور و شر بر پا می کند طبل شادی را سر می دهد و چه انسانهای خوشبختی هستند و اینها هستند که همیشه شادند و شادی را به همگان هدیه می کنند و فریاد می زنند
( اگر خواهی که دل، تهی از غم کنی – دلی خرم کنی، شور و شری بر پا کن )
و اینها هستند که خون امید به زندگی و زیستن را به شاهرک های حیات انسان های زمان خود و بعد از خود جاری می سازند، شادی به معنی واقعی کلمه نه شادی های زود گذر و مقطعی و نه از نوشیدن جرعه می بلکه زمانیکه شادی واقعی به انسان دست داد مثل مولانای بزرگ خواهد گفت.
( باده غمگینان خورند و ما ز می خوشدل تریم – رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش )
بله باید این نوع شادی باید این نوع تراوت و صفا باشد، شادی اصلی و ابدی زمان به انسان دست پیدا می کند که عالم را تجلی ذات معشوق خویش بداند و هر گاه چنین شد خوب همیشه وصال معشوق را با جان دل احساس می کند و شاد و خرم است چرا که جهان خرم از اوست
( به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست = عاشم بر همه عالم که همه عالم از اوست)
و این است که هرجا تجلی دوست را می بیند و شاد است و رقص کنان و پای کوبان ندا می دهد که
( یک دست جام باده و یک دست زلف یار – رقص چنان میانه بازارم آرزوست)

و اینجاست که شادی تراوت اصلی احساس می شود و زندگی دیگر جای برای غصه خوردن و حسرت خوردن نیست بلکه جایست برای زندگی ، عشق ورزی، رقص و پایکوبی، دوستی و محبت و مشکلات و درد های زندگی از این نگاه پله های سعود و رسیدن به معشوق است و آنوقت جانانه با آن برخورد خواهد کرد
گل من چندي منشين غمگين شام محنت به سر آمد
سرودست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد
زچه بنشستي بگشا دستي آذين کن صحن و سرا را
که پس از غمها به رخ شبها آب و رنگ سحر آمد
شب مهتابي ز چه بي تابي روشن کن شمع صبوري
منشين غمگين که مه ديرين تابان و جلوه گر آمد


ما آمده ایم تا از دل خستگی هامان بگوییم و از دلشکستگی هامان