مستي نصيب ماست

 
مستی نصیب ما است که ما یار دیده ایم
دامان حرص و آز ز گیتی کشیده ایم
پیغام  پند  شیخ  نیاید  به  گوش  ما
کآواز وصل دوست ز خنجر کشیده ایم
جز مرگِ زیرِ تیغ نگیرد سراغ ما
با عشق زنده ایم چو در خون تپیده ایم
از مام روزگار چه منت کشیم ما
چون سهم شیر خویش ز پیکار مکیده ایم
از خار جور خصم چه پروا که عمرها است
با پای دل به خار مغیلان دویده ایم
مطلق به هیچ قید مقید نمی شود
اسرار واجبیم که امکان گزیده ایم
سیر تحولات ره ارتقاء ما است
جانی سپرده ایم به جانان رسیده ایم
در کیش پاک عشق دو رنگی حرام بود
جز مهر زلف یار علایق بریده ایم
بار خزان و محنت پیری از آن بریم
در مرتعِ بهارِ جوانی چریده ایم
زان مجمعی که مرهم زخمی نمی شدند
تنها رمیده ایم ز تن ها رمیده ایم
از مرگ ما سرور نصیب رقیب نیست
در جسم اجتماع روانها دمیده ایم
بلخی قیود حبس کمند شکار ما است
صیاد مقصدیم به زندان خزیده ایم
 
                                     شهيد علامه سيد اسماعيل بلخي
منبع شعر وبلاك http://www.balchi313.blogfa.com/
 

 

دل همي گويد بيا با هم بسازيم خانه اي

                                          عاشقانه خانه ندارند دل مگر ديوانه اي؟

 

 

مطرب مهتاب رو

 

مطرب مهتاب رو آنچ شنيدي بگو

ما همگان محرميم آنچ بديدي بگو

اي شه و سلطان ما اي طربستان ما

در حرم جان ما بر چه رسيدي بگو

نرگس خمار او اي كه خدا يار او

دوش ز گلزار او هرچه بچيدي بگو

اي شده از دست من چون دل سرمست من

اي همه را ديده تو آنچه گزيدي بگو

عيد بيايد رو د. عيد تو ماند ابد

كز فلك بي مدد چون برهيدي بگو

در شكرستان جان غرقه شدم اي شكر

زين شكرستان اگر هيچ چشيدي بگو

مي كشدم مي به چپ مي كشدم دل به راست

رو كه كشاكش خوش است تو چه كشيدي بگو

مي به قدح ريختي فتنه برانگيختي

كوي خرابات را تو چه كليد بگو

شور خرابات ما نور مناجات ما

پرده حاجات ما هم تو دريدي بگو

ماه به ابر اندرون تيره شده است و زبون

اي مه كز ابرها پاك و بعيدي بگو

ظل تو پاينده باد ماه تو تابنده باد

چرخ تو را بنده باد از چه رميدي بگو

عشق مرا گفت دي عاشق من چون شدي

گفتم بر چون مني ز آنچه تنيدي بگو

مرد مجاهد بدم عاقل و زاهد بدم

عافيتا همچو مرغ از چه پريدي بگو

 

                               -مولانا-

جمله زيبايي از شريعتي

 

 

آنانكه مي فهمند عذاب مي كشند و آنهاي كه نمي فهمند عذاب مي دهند

                                                                        دكتر علي شريعتي

حافظ

 

مژده وصل تو كو كز سر جان بر خيزم

طاير قدسم و از دام جهان برخيزم

به ولاي تو كه گر بنده اي خويشم خواني

از سر خواجه گي كون و مكان برخيزم

بر سر تربت من با مي و مطرب بنشين

تا به بويت زلحد رقص كنان برخيزم

گرچه پيرم تو شب تنگ در آغوشم گيرم

تا سحرگه ز كنار تو جوان برخيزم

روز مرگم نفسي مهلت ديدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخيزم

چگونه مي توان زندگي كرد؟

چگونه ميتوان در اين دنيا زندگي کرد ؟
دنيايي که در آن آدم ها روزي چندين بار عاشق مي شوند
دنيايي که در آن عشق را تنها در ويترين کتابفروشي ها ميتوان يافت
دنيايي که در آن محبت و صداقت مرده
و جاي آنها را بي وفايي و دروغ گرفته
دنيايي که در آن دروغ   عادت
بي وفايي      قانون
و دل شکستن     سنت است

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت

 

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت

يارب از مادر گيتي به چه طالع زادم

 

چه راست گفت بزرگ مرد معاصر " اهميت يك انسان در حرف هاييست كه براي نگفتن دارد" اين حرف ها مي تواند از هر نوع جنس باشد. گاهي اين حرف ها مي تواند براي انسان هاي بزرگ چون شريعتي خيلي از جنس عالي باشد و رنگ و بوي خدايي داشته باشد. و گاهي براي شخص مثل هدايت جنس ديگري باشد كه تحمل نياورد خودش را خلاص كرد. اما براي آدم هاي كوچك مثل من در حد خودم هست در سطح پايين ولي در حد خودم و براي خودم خيلي مهم هست و احساس مي كنم كه ديگر تحمل كشيدن بار اين همه حرف ها را ندارم. اين حرف ها دردهاييست كه مثل خوره بقول صادق هدايت روح مرا مي خورد و  مي تراشد.

واي كه چقدر  احساس مي كنم انسان تنهاست. تنهايي چه دردي بزرگيست كه بني آدم دچار آن شده است.

اين تنهايي با هيچ شخص پر نمي شود. چرا كه انسان است و خودش و خودش و خودش و مسئول كارهايش هم تنها خودش هست و تنها خودش هم هست كه پاسخ گوي اعمال نيك و بد خود است از اينجا معلوم مي شود كه انسان تنهاست.

تحمل اين همه درد و اين همه رنج و اين همه سئوال بي جواب واقعا سخت است.

اين حرف درست است كه در تنهايي ترين تنهايي ها خدا هست.

و خداست كه بقول شريعتي جانشين همه نداشتن هاست.

درست است

ولي براي آدم هاي كه ايمان خالص دارد و اين خلوص هم آسان بدست نمي آيد. رياضت ها بايد كشيد و زحمت ها و بي خوابي ها و شب نشيني ها و خلوت هاي نيمه شبان با خداست كه اين خلوص را در پي دارد. و شرط اين همه رياضت هم آگاهيست يعني بايد با آگاهي او را ستايش كني تا به كمال مطلق توكل برسي.

و اينجاست كه تحمل درد و رنج و محنت روزگار آسان مي شود تا جاييگه مانند زينب كبرا شهادت برادرانش. فرزندانش . برادرزاده هايش و ياران باوفاي برادرش را يكجا در نيم روز به چشم خويش مي بيند و بعد از طعنه دشمن خطاب به دشمن مي گويد من " در كربلا بجز از زيبايي چيزي نديدم".

 

اما سخت است درد و رنج اين زندگي براي انسان هاي مثل من كه سراسر لغزش است و گناه. و قلب هايكه با لكه هاي گناه سياه شده و توبه هاي كه مكرر همه شكسته شده .

ديگر احساس مي كند كه خدا هم او را دوست ندارد و ديگر به او نگاه نمي كند.

اين است  كه تنهايي سخت تر است و سخت تر مي شود.

زمانيكه ديگر آبرو نمانده كه به پيشگاه او سر بلند كني بگي يارب!

 

پس چكار بايد كرد؟

 

بله چاره اي ديگري نيست.

 

بايد باز دوباره برگرديم  بگوييم خدا! من باز آمدم.

 

هر چه هستم تو بپذير كه جز دري تو سراغ ندارم.

و جز در خدا در ديگر وجود  ندارد كه هزار ها دفعه بري و برگردي و باز هم قبولت كنند.

آخر او الرحم الراحمين است.

 

پس العفو گويان و با چشم گريان دست بر حلقه درش مي زنيم.

و مي گوييم: " الهي و رب من لي غيرك" ( خدايا من جز تو كسي ندارم) پس مرا بپذير كه بر خويشتن ستم كردم.

قطع نزول وحي

سالروز رحلت نبي گرامي اسلام پيام آور صلح و دوستي و شهادت جانگداز و مظلومانه نوه گرامي اش حضرت امام حسن مجتبي و شهادت امام هشتم علي ابن موسي الرضا را به تمامي شيفتگان و پيروان مكتب حق و عدالت تسليت عرض مي كنم

و اميدوارم خداوند منان توفيق پيروي از راه آنان كه راه نجات است نصيب مان گرداند.

شب هجر رسول وحی آمد

شب قطع نزول وحي آمد

 

فلک را رکنِ آرامش شکسته

 زمین از اشکِ غم، در گل نشسته

 

ملایک جمله در جوش و خروشند

خلايق جمله از ماتم خموشند.

 

کنار بستر باباست زهرا

زغم دامانش چون درياست زهرا

 

به یک سو سر به دامن بوتراب است

زديده اشك باران چون سحاب است

 

به سویی مجتبی در شور و شین است

دو دستش حلقه بر دوش حسين است

 

نگاه مهر و ماه و هر دو کوکب

شده خيره به حال زار زينب

 

همه حالی غمین دارند امشب

زديده اشك مي بارند امشب

 

شعر از حسين پناهي

حرمت نگه دار دلم گلم
كين اشك خونبهاي عمر رفته من است

ميراث من. نه به قيد قرعه.  نه به حكم عرف
يكجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو
مهر و موم شده با آتش سيگار متبرك ملعون


كتيبه خوان خطوط قبايل دور
اين سرگذشت كودكي ست كه به سر انگشت پا
هرگز دستش به شاخه ي هيچ آرزويي نرسيده است.


هر شب گرسنه مي خوابيد
چند و چرا نمي شناخت دلش
گرسنگي شرط بقا بود به آيين قبيله ي مهربانش


پس گريه كن مرا. به طراوت
به دلي كه مي گريست بر اسب باژگون كتاب دروغ تاريخش
و آواز مي خواند رياضيات را
در سمفوني با شكوه جدول ضرب با همكلاسيهايش : ا
دودوتا چهار تا ... چهار چهار تا بيس چهار تا ...... پنج پنج تا ....... شش شش تا ... ا
در يازده سالگي پا به دنياي شگفت كفش نهاد
با سر تراشيده و كت بلندي كه از زانوانش مي گذشت
با بوي كنده ي بد سوز و نفت و عرق هاي كهنه هاي دلم گلم
اين اشكها خون بهاي عمر رفته من است
دلم گلم اين اشكها خون بهاي عمر رفته من است
ميراث من
حكايت آدمي كه جادوي كتاب مسخ و مسحورش كرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم
به وار وا نهاده ام مهر مادري ام را گهواره ا م را به تمامي
و سياه شد در فراموشي سگ سفيد امنيتم
و كبوترانم را از ياد بردم
و مي رفتم و مي رفتم و مي رفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صفحه اي به صفحه اي
از چهره اي به چهره اي
از روزي به روزي
از شهري به شهري
زير آسمان وطني كه در آن فقط مرگ را به مساوات تقسيم مي كردند ... ا
سند زده ام يكجا همه را به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده با آتش سيگار متبرك ملعون
كه مي تركاند يكي يكي حفره هاي ريه هايم را
تا شمارش معكوس آغاز شده باشد بر اين مقصود بي مقصد
از كلامي به كلامي
و يكي يكي مردم بر اين مقصود بي مقصد
كفايت مي كرد مرا حرمت آويشن
مرا مهتاب – مرا لبخند
و آويشن حرمت چشمان تو بود . نبود ؟
پس دل گره زدم به ضريح انديشه اي كه آويشن را مي سرود

حرمت نگه دار .... گلم ... دلم .... اشكهايي را كه خونبهاي عمر رفته ام بود
داد خود را به بي دادگاه خود آوردم ... همين
نه
نه ... به كفر من نترس ... نترس كافر نمي شوم هرگز ... زيرا به نمي دانم هاي خود ايمان دارم
انسان و بي تضاد ؟!
خمره هاي منقوش در حجره هاي ميراث
عرفان لايت با طعم نعنا

شك دارم به ترانه اي كه زنداني و زندانبان همزمان زمزمه مي كنند

بس ادامه مي دهم سرگذشت مردي را كه هيچ كس نبود با اين همه تهي اگر نمي بود
جهان قادر به حفظ تعادل خود نبود
چون آن درخت كه زير باران ايستاده است
نگاهش كن
چون آن كلاغ
چون آن خانه
چون آن سايه
ما گلچين تقدير و تصادفيم ... استواي بود و نبود
به روزگار طوفان موج و نور رنگ ... در اشكال گرفتار آمدم
مستطيل هاي جادو - مربع هاي جادو
من در همين پنجره معصوميت آدم را گريه كردم
ديوانگي هاي ديگران را ديوانه شدم

زلف به چپ و راست خواباندم تا دل ببرم از دختر عمويم
از ديوار راست بالا رفتم به معجزه ي كودكي با قورباغه اي در جيبم
حراج كردم همه ي رازهايم را يكجا دلقك شدم با دماغ پينوكيو و بته ي گَوَني به جاي موهايم ... ا
آري گلم دلم ... حرمت نگه دار ... كين اشكها خونبهاي عمر رفته من است .. ا
سرگذشت كسي كه هيچ كس نبود .. و هميشه گريه مي كرد ... ا
بي مجال انديشه به بغض هاي خود ... ا
تا كي مرا گريه كند... تا كِي ... ا
و به كدام مرام بميرد ... ا
آري گلم دلم ... فریاد بزن مرا ... ا
و به آفتاب فردا بيانديش كه براي تو طلوع مي كند ... ا
با سلام و عطر آويشن

نوريكه هرگز خاموش نمي شود

به گفته اي دانشمندان امروزه انر‍ژي موجود در خورشيد بطورمداوم كم مي گردد و احتمالا ميليون ها سال ديگر انرژي خود را كاملا از دست بدهد.

ولي يك خورشيد ديگر هم دراين عالم نور افشاني مي كند كه نه تنها روز به روز نور آن كم نمي شود بلكه روز به روز و سال به سال نور آن چندين برابر مي گردد. و اين نور نه تنها در عالم ظاهر بلكه در ظاهر و باطن مي درخشد و دل جويندگان معرفت را پر از نور و اميد مي كند.

و آن نور، نور فرزند زهرا، حسين ابن علي است.

فروزنده تر از نام حسين در اين عالم سراغ نداريم.

و نور حسين نور مشتركيست كه خداوند با آن نور آخرين سفراي خويش و امين وحي خويش حضرت محمد و داماد، پسر عم و جانشين بر حق محمد امام المتقين، اميرالمومنين علي و دختر، جگرگوشه ، پاره تن محمد، فاطمه و دو سيد جوانان اهل بهشت و نور چشم و دل محمد، وارثان برحق و ادامه دهندگان راستين راه محمد امام حسن و امام حسين را افريد.

 

و اين تنها نوريست كه در عالم هرچه زمان بگذرد تشعشع و درخشندگي بيشتر پيدا مي كند و در اين شبستان تنگ و تاريك عالم نورهدايتيست براي حق جويان و اميديست براي انسان و انسانيت تا در پرتو اين نور مقدس راه خويش را بيابند و از شياطين زمان در امان باشند.

و هركس به اين نور مقدس تمسك بجويد يقينا رستگار خواهد شد.

 

 

من از همه دوستانيكه واقعاً دنبال حقيقت هستند و نميدانند حقيقت در كجاست و راه را گم كرده اند مي گويم: عزيزان بياييد يك بار هم كه شده با معرفت دري خانه اي علي را بزنيد، اين خانه معجزه مي كند، پدران مان از پدر اين خانواده، مادران مان از مادر اين خانواده، دختران مان از دختر اين خانواده و پسران مان از پسران اين خانواده درس بگيريم و اينها را الگو قرار دهيم.

تو را بخدا سوگند آيا اينها را رها كردي رفتي دنبال آدم هاي مثل مايكل جكسون و بريژيت بارادو آرنولد شوارتزنگر شاهرخ خان و اشواريا راي اينهايكه در زندگي روزمره خود مانده اند چه برسد كه تو را نجات دهند. يك بار هم در زندگي واقعي اينها خارج از صحنه فيلم برداري نگاه كن هزاران مشكل در خانواده دارند.

اكثريت اينها در آخر از جامعه و خانواده به انزوا كشانده مي شوند و در بدبختي بسيار مي ميرند و در زندگي هر روز با زن و بچه اش مشكل دارند و از اين دادگاه به آن دادگاه احضار مي شوند تا مسئله طلاق همسر و تقسيم ارثيه اش با همسر و فرزند خوانده اش مشخص شود.

 

حالا گذشته از هرچيز بعضي ها بيشرمانه با اين خصوصيت و شخصيت هاي كه براي خود قهرمان تراشيده اند مي آيد به ارادت مندان خاندان وحي تمسخر مي زند و مي گويد: كه چه كهنه فكر هستند!!!!!

عجبا! بايد به اين شخص خنديد كه قهرمانش مايكل جكسون و بريژيت بارادو هست با اون عاقبت و پايان كه داشتند.

تو را به جان هركه دوست داري يك كم بخود بيا ببين علي كه بوده.

نمي گم همين طوري برو به علي ارادت پيدا كن، نه! اول برو تحقيق كن و تجسس كن و ببين علي كه بوده و چه گفته، علي آدمي نيست كه ساكت بوده و چند قهرماني از خود با شمشير نشان داده، نه! علي اين نيست بلكه علي قهرمان ميادين رويارويي فرشته و ديو انسان و شياطن هست ولي علي بزرگترين فلسوف هم بوده، بزرگترين عارف هم بوده، بزرگترين جوان مرد هم بوده، بزرگترين نويسنده هم بوده،بهترين نظريه پرداز اقتصادي هم بوده.

اول برو ببين كه در علي چه نيست كه تو به آن نياز داري بعد دنبال ديگران برو.

شايد بپرسي چرا اول نزد علي بروم؟.

در جواب بايد گفت: آخر اين جوانمرد ترين انساني بوده كه در طول تاريخ بعد از محمد وجود داشته و دنباله روي از اين از شخصيت از شخصيت تو كاسته نمي شود بلكه افزوده مي شود.

دنباله روي از شخصيت هايكه در يك بعد خود درخشيده ولي در بعد ديگر افتضاح كرده شرم آور است.

مثلا  دنيا شخصيت به نام چارلي چاپلين را دوست دارند. اگر تنها قهرمان و الگوي تو اين باشد يك كم پيش خود فكر كن شايد شرمنده گردي چرا كه بعد از مرگش جايزه اش را از اون گرفتن چرا؟ بخاطراينكه او روابط نامشروع با .... داشته.

و مايكل جكسون شخصيت ايست كه تو دوست داري پس اين همه داد گاه و دادگاهي كه او شد براي چه بود؟

آيا براي يك لحظه هم كه شده نبايد وجدان خود را بيدار كني.

هيچ جا كسي پيدا نمي شود كه بگويد علي در اين بعد انسانيت ندرخشيده، كه اصلا، بلكه بگويد ضعيف درخشيده.

در هر بعد انسانيت خوب درخشيده و رب النوع است.

برو از علي و آلش دم زن و بر عالم و آدم فخر كن.

حالا فرض كنيم تو مسلمان نيستي، زياد انسان ها هستند كه غير از هم مذهبي و هم كيشان خودش ديگران هم دوست دارند و از آن به نيكي ياد مي كنند.

پس ببين علي اين گونه نيست.

حسين فراتر از دين و مذهب نيست؟

حسين را چه كسي شناخت، كه بعد از آن، عاشق و دلباخته اش نشد؟

اين ابر مرد تاريخ انسانيت، شرافت و مردانگي را به آخر رسانده است.

چه كسي بهتر از حسين براي الگو قرار دادن سراغ داريد.

حسين جنگ و خشونت و كشت و كشتار را تداعي نمي كند. حسين عشق و ايثار و جوانمردي و پايداري را تداعي مي كند.

اون خشونت كه در عاشورا وجود دارد از ناحيه دشمنان انسانيت بود كه حسين در روز عاشورا آنها و پيروان آنها را رسواي تاريخ نمود.

و دست آنها را رو نمود كه اينان اند دشمن انسان و انسانيت.

حسين تا آخرين لحظه موعظه نمود حتي زمانيكه تنها خودش مانده و همه يارانش شهيد شده بودند. اگر در همان لحظه آخر هم اگر دشمن از قتل و خونريزي دست بر مي داشت با اينكه حسين دو فرزند و 6 برادرش را و برادرزاده هايش و خواهر زاده هايش و عموزاده هايش را و ياران با وفايش را از دست داده بود باز هم از آنها مي گذشت چرا كه حسين مي خواهد هدايت كند و از گمراهي نجات دهد.

چرا كه "حسين چراغ هدايت و كشتي نجات است"

اربعين سرور و سالار شهيد حسين ابن علي بر همه شيفتگان، عاشقان و پيروان آن حضرت و همه آزاد انديشان و آزادخواهان و انسان دوستان تسليت عرض مي كنم.

 

نمي دانم اين جمله را كه گفته ولي هر كه گفته زيباست اما براي بعضي ها صدق نمي كنه ولي براي بعضي ها اينگار از ته دلشان گفته:

"ما مجبوريم به زندگي كردن تا شاهد مرگ همه آرزوهايمان باشيم"