تملق هاي يك موجود ضعيف در برابر قدرت مطلق
آسمان مال تو
زمين مال تو
شب هاي پر ستاره مال تو
روزهاي خورشيدي و روشن مال تو
بحر ها و دريا ها و كوها و جنگل ها و صحرا ها و گل و گياه و سبزه زارها مال تو
پرنده ها و حيوانات درنده ها و چرنده ها مال تو
همه هستي مال تو.
.
.
.
نه! فكر نكن من چيزي براي خودم ميخوام
همه هستي مال تو.
اصلاً من چرا بگم مال تو آخر معلوم است كه همه هستي از آن توست
مال من!!؟
هيچ ؛ اصلاً مني وجود ندارد كه بخواد چيزي داشته باشد.
من كه عددي نيستم در مقابل تو؛ بگم؛ من
.
.
.
خوب! خداي عزيز؛ قادر بي چون و چرا!؛ خداي توانا و دانا! اي مهربان ترين مهربانان!
اي ياور بي كسان! با اين بيچاره گي و تهيدستي كه در من مي بيني آيا مستحق ترحمت نيستم؟
خدا! مي بيني كه صاحب هيچ چيز نيستم
خدا! مي بيني كه حتي قدرت دفع شر را از خودم ندارم.
خدا! مي بيني كه حتي قدرت دست يابي به خير را هم ندارم
خدا! مي بيني كه حتي نمي دانم براي من چه چيز خوب است چه چيز بد است
خدا! مي بيني كه حتي نمي توانم آنچيز را كه مي خواهم بگويم هم به زبان بياورم
خدايا! مي داني اين يعني چه؟
يعني خدا! اين نهايت بيچارگي نهايت بدبختي نهايت تنگدستي من است.
اي خالق من. به اين مخلوق ضعيف و ناتوان خود رحم كن
اگر تو رحم نكني پس كه به من ترحم خواهد كرد.
من دري جز در خانه اي تو نمي شناسم. دستم را بگير كه در گرداب روزمره گي دارم سقوط مي كنم
اگر دستم را نگيري ديگر اميدي نيست.
تو را به رحمت بي منتهايت قسم
تو را به سفيران وحيت قسم
تو را به وارثان پيامبرانت قسم
كه به اين مخلوق ناتوان شكست خورده رحم كن و دستم را بگير و نگذار كه در دام شياطين روزگار بيفتم
و نجاتم بده اي خداي با عزت و اقتدار
خدايا در آخر ميگم:
خدايا اگر دعوتم رد كني يا قبول = من و دست و دامان آل رسول
ما آمده ایم تا از دل خستگی هامان بگوییم و از دلشکستگی هامان