كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتي به چه طالع زادم
چه راست گفت بزرگ مرد معاصر " اهميت يك انسان در حرف هاييست كه براي نگفتن دارد" اين حرف ها مي تواند از هر نوع جنس باشد. گاهي اين حرف ها مي تواند براي انسان هاي بزرگ چون شريعتي خيلي از جنس عالي باشد و رنگ و بوي خدايي داشته باشد. و گاهي براي شخص مثل هدايت جنس ديگري باشد كه تحمل نياورد خودش را خلاص كرد. اما براي آدم هاي كوچك مثل من در حد خودم هست در سطح پايين ولي در حد خودم و براي خودم خيلي مهم هست و احساس مي كنم كه ديگر تحمل كشيدن بار اين همه حرف ها را ندارم. اين حرف ها دردهاييست كه مثل خوره بقول صادق هدايت روح مرا مي خورد و مي تراشد.
واي كه چقدر احساس مي كنم انسان تنهاست. تنهايي چه دردي بزرگيست كه بني آدم دچار آن شده است.
اين تنهايي با هيچ شخص پر نمي شود. چرا كه انسان است و خودش و خودش و خودش و مسئول كارهايش هم تنها خودش هست و تنها خودش هم هست كه پاسخ گوي اعمال نيك و بد خود است از اينجا معلوم مي شود كه انسان تنهاست.
تحمل اين همه درد و اين همه رنج و اين همه سئوال بي جواب واقعا سخت است.
اين حرف درست است كه در تنهايي ترين تنهايي ها خدا هست.
و خداست كه بقول شريعتي جانشين همه نداشتن هاست.
درست است
ولي براي آدم هاي كه ايمان خالص دارد و اين خلوص هم آسان بدست نمي آيد. رياضت ها بايد كشيد و زحمت ها و بي خوابي ها و شب نشيني ها و خلوت هاي نيمه شبان با خداست كه اين خلوص را در پي دارد. و شرط اين همه رياضت هم آگاهيست يعني بايد با آگاهي او را ستايش كني تا به كمال مطلق توكل برسي.
و اينجاست كه تحمل درد و رنج و محنت روزگار آسان مي شود تا جاييگه مانند زينب كبرا شهادت برادرانش. فرزندانش . برادرزاده هايش و ياران باوفاي برادرش را يكجا در نيم روز به چشم خويش مي بيند و بعد از طعنه دشمن خطاب به دشمن مي گويد من " در كربلا بجز از زيبايي چيزي نديدم".
اما سخت است درد و رنج اين زندگي براي انسان هاي مثل من كه سراسر لغزش است و گناه. و قلب هايكه با لكه هاي گناه سياه شده و توبه هاي كه مكرر همه شكسته شده .
ديگر احساس مي كند كه خدا هم او را دوست ندارد و ديگر به او نگاه نمي كند.
اين است كه تنهايي سخت تر است و سخت تر مي شود.
زمانيكه ديگر آبرو نمانده كه به پيشگاه او سر بلند كني بگي يارب!
پس چكار بايد كرد؟
بله چاره اي ديگري نيست.
بايد باز دوباره برگرديم بگوييم خدا! من باز آمدم.
هر چه هستم تو بپذير كه جز دري تو سراغ ندارم.
و جز در خدا در ديگر وجود ندارد كه هزار ها دفعه بري و برگردي و باز هم قبولت كنند.
آخر او الرحم الراحمين است.
پس العفو گويان و با چشم گريان دست بر حلقه درش مي زنيم.
و مي گوييم: " الهي و رب من لي غيرك" ( خدايا من جز تو كسي ندارم) پس مرا بپذير كه بر خويشتن ستم كردم.
ما آمده ایم تا از دل خستگی هامان بگوییم و از دلشکستگی هامان